از کتاب «بعضی ها هیچوقت نمی فهمن» نوشته «کورت توخولسکی»
دوستت می دارم و به تو می نگرم،
تو پُر از تردیدی
پُری از روشن و تاریکی ِ خوبی و بدی
پُری از لذت و رنج
پُر از انکار و یقین
تو پُر از نفرت و عشقی،
از بیم و امید
پُری از وحشت تنهایی و گرمای حضور،
از رفتن و ماندن
پُری از هیچ و همه!
یک بار اندر احوالات مدیر متخصصمون اشاراتی کردم!! به یمن برکت وجود ایشون و معاون محترمشون ما همیشه در محیط کارمون هیجان داریم! هر روز یک تنش! یکی از همکارام که دختر مومنیه هر روز یه دعای دفع شر و بلا برای محافظت خودش از شر این دو نفر میخونه!!
چند روزه که یه سوژه جدید اعصابمو به هم ریخته، راستش جدا از موضوع پیش اومده چیزی که خیلی آزارم میده نگرش و برخورد بقیه همکارامه. جالب اینه که همه این آدما مثلاً تحصیلکرده هستند (بالاتر از لیسانس) و اکثراً هم آدمای محتاج به کار نیستند. ولی دور از جون شما همه عین گوسفند! مدیر محترم هم در نقش رمه دار!! باور کنید هیچ کس جرات ابراز نظر مخالف، و طرح ساده ترین مطالبات اداری را نداره. چرا؟ چون با یک آدم پاچه ورمالیده طرف هستن! اینا همون آدمایی هستند که در زمان مدیریتِ مدیر قبلی به کوچکترین بهانه ای میخواستن دل و جیگر اون بنده خدا را در بیارن! چرا؟ چون اون آدم باشعوری بود و به کارشناساش اهمیت می داد!
نمی فهمم ما تا کی می خوایم به بهانه های مختلف سرمون را زیر برف کنیم؟ نمی گم جنگ بکنیم، نمی گم زیرآب زنی بکنیم، نمی گم بد وبیراه بگیم، نه! فقط و فقط حق و حقوقمون را بشناسیم، بهش احترام بذاریم، اگر دیدیم دارن لهش میکنن حداقل یه واکنش نشون بدیم! لطفاً نگید که: <<ای بابا کجای کاری؟ ما چکار می تونیم بکنیم؟ کار از اساس خرابه...>> اینا همه بهونه ست و من همشو حفظم!
دستتون درد نکنه، نمی خواد در سطح کلان کاری کنیم! همین محیط های کوچیکه دور و برمون را درست کنیم، بقیه اش پیشکش!!