اندر امکانات بلاد کفر!

امروز توی اتوبوس در عالم خودم بودم که صدایی از قسمت وسط اتوبوس نظرم را جلب کرد. راننده ٬سطح شیبدار مخصوص صندلی چرخدار را برای یک دختر جوان باز کرد و اون هم به تنهایی و خیلی راحت وارد اتوبوس شد و من در همون لحظه یاد اون کسانی افتادم که با مشکلات ساده تر از این٬ محکوم به خانه نشینی شدند و از اون میون یاد عزیز وبلاگ نویسی که برای رفتن به ساده ترین جاها دچار کلی مشکله و اگر روحیه خوبش نبود الان باید مثل خیلی های دیگه حاشیه نشین و افسرده می شد. 

 یکی از چیزهایی که اینجا قابل توجه ِ٬ وجود امکانات فوق العاده عالی برای افرادیه که از نظر جسمی مشکلی دارند. ساختمان های مسکونی و اداری٬ فروشگاه ها٬ وسایل نقلیه عمومی همه طوری طراحی شدند که تردد را برای افرادی که مشکل حرکتی دارند و یا از صندلی چرخدار استفاده می کنند آسان کرده و آنها به راحتی می تونند مثل همه زندگی معمولشون را داشته باشند و حضوری پررنگ و فعال در جامعه داشته باشند به طوری که اگر کسی ندونه پیش خودش فکر می کنه اینجا چقدر افراد با محدودیت حرکتی داره!  

جای تاسفه ولی از جامعه ای که افراد بدون محدودیت را هم محدود می کنه چه انتظاری می شه داشت؟!

فرهنگ و هنر در فرنگستان!!

خوب در راستای امورات فرهنگی و برای اینکه چشممون به جمال سالن های سینمای خارجکی روشن شود٬ رفتیم سینما. آقای مهربون صاحبخونه کارت عضویت داشت و بلیط ما نیم بها شد به عبارت ۶۷۵۰ تومان!  این سینمای که ما رفتیم ۷ تا سالن نمایش فیلم داشت البته با گنجایش های مختلف. به جز صدا و تصویر عالی دیگه خیلی فرقی با سینما خوبای ما نداشت!!! 

و اما فیلم؛ آخرین ساخته وودی آلن بود یعنی Vicky Cristina Barcelona.  

     داستان فیلم در مورد دو دختر جوانِ (Scarlett Johansson و Rebecca Hall) که برای تعطیلات به اسپانیا مسافرت می کنند و در آنجا با یک نقاش (Javier Bardem) آشنا می شوند و این جناب آنها را برای آخر هفته به مسافرت به یک شهر کوچک به صرف گشت و تفریح و س ک س دعوت می کند.  

 در مورد فیلم نظرات مثبت و منفی زیادی شنیده بودم  اما به نظر من فیلم خوبی بود. یک فیلم چند منظوره به شیوه ی وودی آلنی که علاوه بر معرفی اسپانیا از نظر توریستی به مسایل دیگر هم پرداخته بود و این مسئله ضربه ای به فیلم نزده بود. والبته وودی آلن در این فیلم هم مثل اکثر فیلمهایش مسائل پیچیده و بزرگ را خیلی ساده و محتمل نشان می دهد و این بار ساده کردن روابط بین شخصیت ها برای من پذیرفتنی و جالب بود. در هر حال خوشمان آمد جای شما بسی خالی!   

منِ دون پایه ی بی سوادِ بی کلاسِ بی فرهنگِ بی شعورِِ......!

وقتی می خواستم از ایران به اینجا بیام باید سوالی از دفتر شرکت هواپیمایی در فرودگاه می پرسیدم. پرسان پرسان دفتر شرکت را پیدا کردم. شرکت هواپیمایی خارجی بود و مسئول محترم٬ ایرانی و چون خیلی کلاسشان بالا بود جواب سلام من را هم به زور دادند! بعد هم نیم نگاهی به بنده فرمودند و چشمی برایمان خمار کردند و مرحمت کرده دهان مبارک را گشودند که: از گیت بپرسید! ما هم شرمنده که ای وای مزاحم ساحت ملوکانه شدیم و چقدر ما واقعا بی کلاسیم و اینها.. برگشتیم! ده دقیقه بعد گیت باز شد و همان جناب تشریف آوردند و در جواب سوال مجدد بنده با ژستی دو چندان فرمودند: نمی دونم! (توجه دارید که تو دفتر نمی تونست اینو بگه!) 

آخه برادر من خواهر من جنبه هم خوب چیریه والا! گیرم که تو شرکت خارجی کار میکنی یا مثلا درس خوندی و حالا شدی آقای دکتر و مهندس یا چه می دونم بابات پول داره یا هر چی! یه نگاهی به ما ملت دون پایه ی بی سوادِ بی کلاسِ بی فرهنگِ بی شعورِ پُرمدعایِ زبون نفهم هم بکن! آقا ما واقعا شرمنده که کمالات شما رو نداریم!!

توفیق اجباری ۲

اندر دیگر توفیقات اجباری اینکه مجبوریم مقادیر معتنابهی کتاب و مقاله به زبان استعمار پیر و استکبار جهانی بخوانیم. البته که جان از جاهاییمان در می آید اما باز هم ملالی نیست چون در عوضش خیلی باسواد و باکمالات می شویم مثلا! :) 

توفیق اجباری ۱

اندر توفیقات اجباری این روزها اینکه هر روز یک ساعت (رفت و آمد دانشگاه) به دوچرخه سواری مشغولیم و از آنجا که عادت به این ناپرهیزی ها نداریم عضلات پایمان گرفته و با مناطقی از نشیمنگاهمان دچار مشکلات جدی شده ایم!! اما ملالی نیست چون به قول عزیزی در عوض پاهایمان خوشگل می شود!