این روزها انگار نیمه هشیار هستم. به قول معروف گیج می زنم! دنیای جدید٬ آدم های جدید٬ زبان جدید و زندگی جدید! تجربه مسافرت به خارج از ایران را داشتم اما تجربه زندگی را نه. احساس خاصیه. همه چیز مرتب٬ همه چیز قشنگ اما احساس تعلق نیست. فکر می کنی هیچ کدام از این چیزها مال تو نیست و غصه می خوری که چرا این چیزها را در جایی که متعلق به توست نداری.
برای من و همکلاسی ام تو خونه یک آقای مسن دو تا اتاق اجاره کردند. مرد خیلی نازنینیه و برخلاف اکثر جماعت اروپایی٬ خیلی خونگرمه. معلم هنر بوده٬ همسرش فوت کرده دو تا دختر داره که توی شهر دیگه ساکن هستند. عکاس قابلیه٬ دستی در نقاشی داره و اهل موسیقی و سینما. خلاصه که می تونی ساعت ها کنارش بشینی و ازش چیز یاد بگیری.
یادم نمی یاد هیچ وقت از اینکه دختر هستم ناراضی بوده باشم. بعضی از دوست های دوروبرم را می دیدم که آرزو داشتند، پسر می بودند و دلایل خاص خودشون را هم داشتند. این به این معنی نیست که مشکلات زن بودن را حس نکردم، نه برعکس. اتفاقا خیلی هم خوب حسش کردم. سال ها زندگی مستقل برای یک زن توی جامعه ای مثل ایران درحالیکه خیلی جاها اعتقاداتت هم با نُرم، نزدیک نبوده چیزهای زیادی به آدم یاد می ده! خیلی وقت ها با آدم های تو زردی سر و کارم افتاده که ادعای مردانگی و روشنفکری داشته خفشون می کرده اما به زن فقط به عنوان یک کالای جنسی نگاه می کردن و خیلی وقت ها با آدم هایی که چون از زن فقط یک تعریف سنتی داشتن من براشون غیرطبیعی بودم. این ها را گفتم که بگم با علم به مشکلات زن بودن احساس خوبی از اون دارم. اما داشتم فکر می کردم اگر من با همین شرایط زندگی و تربیتی، پسر بودم چی می شد؟ چه جور مردی بودم. منی که خیلی جاها از آقایون خُرده می گیرم اگر در شرایط آن ها بودم (با همه فرصت ها ومحدودیت هایی که دارند) آیا اینطوری که الان برای یک مرد، شعار می دم عمل می کردم؟ البته تصور سختیه! اما اگه منم که فکر می کنم اگر پسر بودم از اون بچه مثبت ها می شدم که همش فکر درس و مشق و کارهستند و فرتی هم عاشق دلخسته یه دختری می شدم و خودم را هلاکش می کردم! خلاصه که احتمال ازاون مرد گوگولی های اهل خانواده بودم! شما چی فکر می کنید اگرجنسی مخالف اینی که هستید بودید، چه جور شخصیتی داشتید؟
1. گیر عجب بدبختی افتادیما! حالا ما این همه حق مسلّم داریم، بیایید یه مرحمتی بکنید فعلا بی خیال این یکیش بشید و به بقیش که مسلّم تره برسید!
2. مدتی ست که درِ خانقاه شیخ الشیوخ به مدد اِلِفانترینگ تخته شده است. طبق اخبار واصله مریدان شیخ بر سرزنان و مویه کنان در حاشیه زاینده رود تحصن کرده و فریاد "یا شیخنا" سر داده و اشک ها می ریزند بطوری که بر میزان آب زنده رود چند سانتی افزوده شده و به خروش آمده است. باشد تا عبرتی باشد برای دیگران تا بدانند که "حق مسلّم" هم حدی دارد!
این نوشته را از روزنامه اعتماد ملی تاریخ ۶/۵/۸۷ کش رفتم:
خسرو شکیبایی قسمتی از زندگی من و همسن و سالان منه که با هامون زندگی کردند هامونی که بخش بزرگی از اقبالش را مدیون شیدایی او بود. آن سال در گرماگرم امتحانات نهایی سال آخر دبیرستان ۳ بار هامون را دیدم هر نقدی ازش نوشته شده بود را خواندم. هامون تمام زندگی ام شده بود و شکیبایی قهرمانش و حالا.......