چند وقته دچار «دیاری آ» ی (همون بیرون روی خودمون!) ویروسی- باکتریاییِ حادِ روحی-احساسی- فلسفی شدم در نتیجه حال و حوصله ندارم! خوب می شم٬ برمی گردم.
دیشب اولین شب اجرای گروه شیدا در تالار بزرگ وزارت کشور بود. برنامه در سه بخش اجرا شد. بخش اول گروه بازسازی شیدا که در دستگاه ابوعطا، ساخته هایی از قدما را اجرا کردند. بخش دوم گروه بانوان شیدا در دستگاه ماهور و بخش سوم همنوازان شیدا در دشتی به اجرای ساخته های محمدرضا لطفی پرداختند.
البته من صلاحیت نقد موسیقایی ندارم و در این مورد باید نظر اساتید فن را شنید آنچه که می نویسم صرفا نظر شخصی من به عنوان یک علاقمند موسیقی ست:
*عنوان پست از شعر حافظ که تصنیف حجاز آن توسط گروه بازسازی شیدا اجرا شد:
ما را به رندی افسانه کردند پیران جاهل، شیخان گمراه
ما شیخ و زاهد کمتر شناسیم یا جام باده یا قصه کوتاه
مـا زیر تیـغت گردن نهـادیم الحکم لللّــه الحکم للّلــه
........
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی
چه قدر هم تنها
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی
..........عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
و چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
نه٬ وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست
اگر چه منحنی آب٬ بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و تُرد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست
و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
نه
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر
همیشه عاشق تنهاست
و دست عاشق در دست تُرد ثانیه هاست
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند
و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند
و خوب می دانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود
و نیمه شب ها با زورق قدیمی اشراق
در آب های هدایت روانه می گردند
و تا تجلی اعجاب پیش می رانند
هوای حرف تو آدم را
عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات
و در عروق چنین لحن
چه خون تازه محزونی.
حیاط روشن بود
و باد می آمد
و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد
اتاق خلوت پاکی است
برای فکر چه ابعاد ساده ای دارد
دلم عجیب گرفته است
خیال خواب ندارم٬
کنار پنجره رفت
و روی صندلی نرم پارچه ای
نشست
هنوز در سفرم
خیال می کنم
در آبهای جهان قایقی است
و من ‚ مسافر قایق ‚ هزارها سال است
سرود زنده دریانوردهای کهن را
به گوش روزنه های فصول می خوانم
و پیش می رانم
مرا سفر به کجا می برد ؟
کجا نشان قدم ‚ ناتمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشت های نرم فراغت
گشوده خواهد شد ؟
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به
صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور ؟
و در کدام بهار درنگ خواهی کرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد ؟
شراب باید خورد
و در جوانی روی یک سایه راه باید رفت
همین
کجاست سمت حیات ؟
.........مسافر- سهراب سپهری
......
شب تهی از مهتاب
شب تهی از اختر
ابر خاکستری بی باران پوشانده
آسمان را یکسر
ابر خاکستری بی باران دلگیر است
و سکوت تو پس پرده ی خاکستری سرد کدورت افسوس سخت دلگیرتر است
شوق بازآمدن سوی توام هست
اما
تلخی سرد کدورت در تو
پای پوینده ی راهم بسته
ابر خاکستری بی باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
وای ، باران
باران ؛
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای ، باران
باران ؛
پر مرغان نگاهم را شست
خواب رؤیای فراموشیهاست
خواب را دریابم
که در آن دولت خاموشیهاست
.........
قصیده آبی خاکستری سیاه - حمید مصدق
ساختار موسیقی ایرانی قبل ازشکل دستگاهی (شکل امروزی) بصورت موسیقی مقامی بوده است؛ یعنی از ۱۲ مقام (نمادی از ۱۲ ماه سال) تشکیل می شده است. بنابراین، زمان در موسیقی ایرانی مفهوم ویژه ای داشته و بسته به روز و زمان، مقام و موسیقی مناسب آن اجرا می شده است.
در حال حاضر موسیقی ما براساس ساختار دستگاهی است که شامل ۷ دستگاه و ۵ آواز می باشد. ۷ دستگاه موسیقی ایرانی، عبارتند از؛ شور، سه گاه، چهارگاه، ماهور، همایون، راست پنجگاه و نوا.
بطوری که نقل است در گذشته نوازندگان، موسیقی خود را در شب با شور و در روز با ماهور آغاز می کردند و سپس به اجرای بقیه دستگاه ها می پرداختند.
مجید کیانی، استاد موسیقی و نوازنده سنتور در بروشور مجموعه هفت دستگاه موسیقی ایرانی چنین می نویسد:
" شور؛ آغاز شب است و آوازهای آن، ادامه راه و این، آغاز هستی و آفرینش، تلاش است، جستجوست و طلب.
سه گاه؛ سپیده دم است، پایان شب و آغاز روشنایی یا آغاز زندگی انسان؛ آن هم عشق است.
چهارگاه؛ برآمدن آفتاب، سرآغاز زندگی، تابش نور، دیدن و شناختن؛ معرفت است.
ماهور؛ آغاز روز، آغاز زندگی، شور و جوانی، غرور و توانگری، بی نیازی و استغناست.
همایون؛ ادامه روز، تداوم زندگی، اتحاد عشق و عاشق و معشوق؛ توحید است.
راست پنجگاه؛ پایان روز است، فروشدن خورشید و خزان زندگی، سرگشتگی و حیرت است.
نوا؛ سرانجام نیایش زندگی و انسان است، سرانجام آهنگ روشنایی که به تاریکی و نیستی می رسد؛ فقر و فناست؛ نوید شبی تازه را می دهد که سرانجام تولدی ست تازه و آن، شور است."
*جدی این فرهنگ و هنر شرق جالب نیست؟