منِ دون پایه ی بی سوادِ بی کلاسِ بی فرهنگِ بی شعورِِ......!

وقتی می خواستم از ایران به اینجا بیام باید سوالی از دفتر شرکت هواپیمایی در فرودگاه می پرسیدم. پرسان پرسان دفتر شرکت را پیدا کردم. شرکت هواپیمایی خارجی بود و مسئول محترم٬ ایرانی و چون خیلی کلاسشان بالا بود جواب سلام من را هم به زور دادند! بعد هم نیم نگاهی به بنده فرمودند و چشمی برایمان خمار کردند و مرحمت کرده دهان مبارک را گشودند که: از گیت بپرسید! ما هم شرمنده که ای وای مزاحم ساحت ملوکانه شدیم و چقدر ما واقعا بی کلاسیم و اینها.. برگشتیم! ده دقیقه بعد گیت باز شد و همان جناب تشریف آوردند و در جواب سوال مجدد بنده با ژستی دو چندان فرمودند: نمی دونم! (توجه دارید که تو دفتر نمی تونست اینو بگه!) 

آخه برادر من خواهر من جنبه هم خوب چیریه والا! گیرم که تو شرکت خارجی کار میکنی یا مثلا درس خوندی و حالا شدی آقای دکتر و مهندس یا چه می دونم بابات پول داره یا هر چی! یه نگاهی به ما ملت دون پایه ی بی سوادِ بی کلاسِ بی فرهنگِ بی شعورِ پُرمدعایِ زبون نفهم هم بکن! آقا ما واقعا شرمنده که کمالات شما رو نداریم!!

توفیق اجباری ۲

اندر دیگر توفیقات اجباری اینکه مجبوریم مقادیر معتنابهی کتاب و مقاله به زبان استعمار پیر و استکبار جهانی بخوانیم. البته که جان از جاهاییمان در می آید اما باز هم ملالی نیست چون در عوضش خیلی باسواد و باکمالات می شویم مثلا! :) 

توفیق اجباری ۱

اندر توفیقات اجباری این روزها اینکه هر روز یک ساعت (رفت و آمد دانشگاه) به دوچرخه سواری مشغولیم و از آنجا که عادت به این ناپرهیزی ها نداریم عضلات پایمان گرفته و با مناطقی از نشیمنگاهمان دچار مشکلات جدی شده ایم!! اما ملالی نیست چون به قول عزیزی در عوض پاهایمان خوشگل می شود!

زندگی ادامه دارد!

این روزها انگار نیمه هشیار هستم. به قول معروف گیج می زنم! دنیای جدید٬ آدم های جدید٬ زبان جدید و زندگی جدید! تجربه مسافرت به خارج از ایران را داشتم اما تجربه زندگی را نه. احساس خاصیه. همه چیز مرتب٬ همه چیز قشنگ اما احساس تعلق نیست. فکر می کنی هیچ کدام از این چیزها مال تو نیست و غصه می خوری که چرا این چیزها را در جایی که متعلق به توست نداری. 

برای من و همکلاسی ام تو خونه یک آقای مسن دو تا اتاق اجاره کردند. مرد خیلی نازنینیه و برخلاف اکثر جماعت اروپایی٬ خیلی خونگرمه.  معلم هنر بوده٬ همسرش فوت کرده دو تا دختر داره که توی شهر دیگه ساکن هستند. عکاس قابلیه٬ دستی در نقاشی داره و اهل موسیقی و سینما. خلاصه که می تونی ساعت ها کنارش بشینی و ازش چیز یاد بگیری.