مناجات!

چند سالی بود که دلم می خواست پاییز رنگی رنگیِ جنگل را ببینم. 

چند سالی بود که دلم می خواست ساعت ها کنار یه دریاچه بشینم و آرامشش را تماشا کنم! 

چند سالی بود که دلم می خواست حرف های تازه از آدم های تازه بشنوم .

چند سالی بود که دلم می خواست ... 

خدای مهربونم ممنون که جنگل های خوشگل نشونم دادی. 

خدای مهربونم ممنون که گذاشتی توی سکوت طبیعتت غرق بشم. 

خدای مهربونم ممنون که منو با کلی آدم های خوبت آشنا کردی! 

خدای مهربونم ممنون که بهم اجازه دادی کلی حس های تازه تجربه کنم.

خدای مهربونم ممنون که باز هم بهم نشون دادی حرفامو می شنوی و هَوام رو داری!   

.

خدای مهربونم ممنون که اینقدر مهربونی!

اندر امکانات بلاد کفر!

امروز توی اتوبوس در عالم خودم بودم که صدایی از قسمت وسط اتوبوس نظرم را جلب کرد. راننده ٬سطح شیبدار مخصوص صندلی چرخدار را برای یک دختر جوان باز کرد و اون هم به تنهایی و خیلی راحت وارد اتوبوس شد و من در همون لحظه یاد اون کسانی افتادم که با مشکلات ساده تر از این٬ محکوم به خانه نشینی شدند و از اون میون یاد عزیز وبلاگ نویسی که برای رفتن به ساده ترین جاها دچار کلی مشکله و اگر روحیه خوبش نبود الان باید مثل خیلی های دیگه حاشیه نشین و افسرده می شد. 

 یکی از چیزهایی که اینجا قابل توجه ِ٬ وجود امکانات فوق العاده عالی برای افرادیه که از نظر جسمی مشکلی دارند. ساختمان های مسکونی و اداری٬ فروشگاه ها٬ وسایل نقلیه عمومی همه طوری طراحی شدند که تردد را برای افرادی که مشکل حرکتی دارند و یا از صندلی چرخدار استفاده می کنند آسان کرده و آنها به راحتی می تونند مثل همه زندگی معمولشون را داشته باشند و حضوری پررنگ و فعال در جامعه داشته باشند به طوری که اگر کسی ندونه پیش خودش فکر می کنه اینجا چقدر افراد با محدودیت حرکتی داره!  

جای تاسفه ولی از جامعه ای که افراد بدون محدودیت را هم محدود می کنه چه انتظاری می شه داشت؟!

فرهنگ و هنر در فرنگستان!!

خوب در راستای امورات فرهنگی و برای اینکه چشممون به جمال سالن های سینمای خارجکی روشن شود٬ رفتیم سینما. آقای مهربون صاحبخونه کارت عضویت داشت و بلیط ما نیم بها شد به عبارت ۶۷۵۰ تومان!  این سینمای که ما رفتیم ۷ تا سالن نمایش فیلم داشت البته با گنجایش های مختلف. به جز صدا و تصویر عالی دیگه خیلی فرقی با سینما خوبای ما نداشت!!! 

و اما فیلم؛ آخرین ساخته وودی آلن بود یعنی Vicky Cristina Barcelona.  

     داستان فیلم در مورد دو دختر جوانِ (Scarlett Johansson و Rebecca Hall) که برای تعطیلات به اسپانیا مسافرت می کنند و در آنجا با یک نقاش (Javier Bardem) آشنا می شوند و این جناب آنها را برای آخر هفته به مسافرت به یک شهر کوچک به صرف گشت و تفریح و س ک س دعوت می کند.  

 در مورد فیلم نظرات مثبت و منفی زیادی شنیده بودم  اما به نظر من فیلم خوبی بود. یک فیلم چند منظوره به شیوه ی وودی آلنی که علاوه بر معرفی اسپانیا از نظر توریستی به مسایل دیگر هم پرداخته بود و این مسئله ضربه ای به فیلم نزده بود. والبته وودی آلن در این فیلم هم مثل اکثر فیلمهایش مسائل پیچیده و بزرگ را خیلی ساده و محتمل نشان می دهد و این بار ساده کردن روابط بین شخصیت ها برای من پذیرفتنی و جالب بود. در هر حال خوشمان آمد جای شما بسی خالی!